تیری که ماه نیست

ساخت وبلاگ
 

 

سخت است و درد به استخوانت هم میرسد. در خود می پیچی و اشک می ریزی. شلوغی هیچ خیابانی تنهایی ات را کم نمی کند. هیچ مهمانی شادی غم ات را محو نمی کند. هیچ فریادی سکوتت را نمی شکند. عجیب حالی ایست عاشقی. 

نمی دانی چطور نمی دانی چرا اما عاشقی. شب تا صبح گذشته مرور می کنی و آینده می سازی و حالت ویران است. قرار به حرف که می رسد از هرچیزی میگویی الا "دوستت دارم"، الا "بمان". انگار که ماندنش اسارت باشد و تو آزادی اش را بخواهی. آنقدر بخواهی اش که به زور نخواهی اش. به خودت دیکته کنی که دور باشد و خوشبخت برایت کافی است اما تووی دلت خدا خدا کنی  با پای خودش بیاید. بیایید و بماند.

 پ.ن 1: عاشقی چه حال خوبی است در عین بدحالی.

پ.ن 2: خیلی ها عاشق شدند و کمتر کسی عاشق ماند.

 

این روزهای من...
ما را در سایت این روزهای من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sardarebiasb1 بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 14:14